عرض شود که میخواستم این هفته دانشگاه بمانم اما مریض شدم و ترجیح بر آن شد که به خانه رجعت کنم. طی 7-8 روز آتی هم 3  میانترم ناقابل دارم. حال خودتان حساب کنید که در چه شرایطی قرار دارم!

چند وقت پیش رفتم آکادمی زبان و هم حساب را تسویه کردم و هم هفته ای یک جلسه آموزش را  ok کردم. فعلا قرار شده است که یکشنبه ها ساعت 10 -12  باشد. قرار است  روی Listening  کار کنیم. کتاب Tactics را هم خریدم.

دقیقا همان روزی که میخواستم بروم اکادمی باید چند کار دیگر هم انجام می دادم مثلا گرفتن گواهی عدم سوء پیشینه برای شرکت و رفتن به سلمونی و کتابفروشی و . . خب همان کله صبح که راه افتادم باید کارت اتوبوسم را شارژ می نمودم. حواسم نبود و کلم خورد توی کولر پشت دکه اتوبوس! دقیقا بین دو تا ابرو هام! اگه عینکم نبود قشنگ پکیده بود. کمی خون آمد. بعد رفتم کار هایم را انجام بدهم کارت هایم را گم کردم. از دو روز قبلش فلشم را هم گم کرده بودم. هوا هم سرد بود. خلاصه همین جور اتفاقات بد پشت سر هم افتاد. تا ساعت 5 عصر الکی الکی تو سطح شهر می تابیدم. اصلا نمیدانستم کجا باید بنشینم. خلاصه تا کارت ها را یافتم سریع اسنپ گرفتم و به خوابگاه بازگشتم. وقتی هم که به خوابگاه آمدم پول نقدی که داشتم را گم کردم! دیگر واقعا داشتم روانی میشدم. عجب روز نحسی بود.

از آنجایی که من هیچ کاری را بدون حکمت نمیدانم، بگذارید حکمت این پیش آمد ها را هم برایتان بگویم؛ خالی از لطف نیست.

من در محک عضوم و قرار است ماهی 1000 تومان برایشان واریز کنم. چند وقت بود که SMS میدادند اما مدام پشت گوش می انداختم. هی میگفتم امروز، فردا. خلاصه خدا هم اینجوری  هشدار داد که ای کم حرف به هوش باش به قولی که داده ای وفادار باشی. بعدا 5000 تومان به حساب شان واریز کردم و قال قضیه را کندم.

عرض کنم که پریشب هم جشنی رفتیم و با هم اتاقی ها شبی خوش داشتیم، جای شما خالی.

در مورد اپلای هم کمی دو به شک شده ام. شرکت را چه کنم؟ ننه و بابام چه میگویند؟ آن 10-15 میلیون هزینه آزاد سازی مدرک کذایی کارشناسی را کجای دلم بگذارم؟

عجب روزگاری شده خدا وکیلی.

این زندگی عجیب بالا و پایین داره

خوش باشید دوستان



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها