خب در این برهه از زندگی به پیسی خورده ایم.

از طرفی باید 500 تومان برای سرمایه شرکت فراهم کنم

از طرفی باید 200 تومان برای هزینه خوابگاه کنار بگذارم

و از سویی دیگر می بایست شهریه ی آکادمی زبان را پرداخت کنم، فکر میکنم بالای 500 تومان باشد

و برای نمایشگاه کتاب هم مقداری پول لازم دارم

پدرم گفت که نمیتواند تامین کند

در این فکرم که وام بگیرم، دو نوع وام وجود دارد که حدوداً 900 تا میشود

اسیر شدیم به خدا

بد وضعیتی درست کردن این جماعت

دوش عکس دوستی را دیدم که به اروپا رفته است، حقیقتاً خیلی دلم خواست جای او می بودم و کارشناسی را در یکی از با کیفیت ترین کشور های دنیا تمام میکردم

ترغیب به از سر گیری زبان آلمانی شدم

نمیدانم چرا اما خیلی خوب یاد میگرفتم

احساس میکنم حتی بهتر از انگلیسی

خیلی زبان دوست داشتنی است

خوشا به حالشان

ما اگر بتوانیم خرج زندگی مان را در بیاوریم، کلاهی خریده و آن را به آسمان هفتم پرتاب میکنیم

چه برسد به تحصیل در اروپا

تازه همه اینها یک طرف

گیر سه پیچ خانواده هم به یک طرف

بد جور روی مخ آدم اسکیت بازی میکنند

یکبار میگویند برو ، یکبار میگویند نرو ، یکبار میگویند هم برو هم نرو

بله

این است زندگانی آقای کم حرف

خیر سرم میخواستم درس بخوانم، آنقدر فکر پول و بدهکاری به سرم زد که نتوانستم یک کلمه مطالعه داشته باشم


فعلا.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها