سام علیک رفقا!

عرض ادب و احترام

به حضور انورتان عارضم که کلاس شنا تمام شد. جلسه آخرش را هم نرفتم؛ حوصله استاد شنا را نداشتم. احساس میکنم وقت نمی گذاشت. نمیدانم شاید هم اشتباه میکنم. کلا دیگر حال و حوصله وی را ندارم.

کلاس زبان هم که چند وقت پیش رفتم آکادمی با استاد صحبت کنم، وی گفت: وقتم پر شده است و به قول معروف کمی هم ناز کرد! گفتم میروم و دو هفته دیگر باز میگردم شاید فرجی شد، وی هم قبول کرد. خلاصه تا الان نرفته ام! همین روز هاست که منشی دوباره تماس بگیرد و انواع فحش را روانه اینجانب کند.

آلمانی را هم رها فرموده ام.

البته خیلی خودم را سرزنش نمیکنم چرا که واقعا در طول روز خسته میشدم و به خیلی از کارها نمی رسیدم. هر چند میتوانستم فشار بیشتری بیاورم که خب نشد.

بعد اینکه اتاق خراب شده را با دعوا از متصدیان همیشه طلبکار تحویل گرفتم، هر روز در آزمایشگاه بودم و ساعت 4 تازه میرسیدم خوابگاه. بعد هم که باید ناهار درست میکردیم و . . گاهی پیش خودم میگویم ما که قرار است اینجا تخم مرغ بخوریم میرویم اونور تخم مرغ میخوریم. اگر آنجا تخم مرغ هایشان بهتر نباشد بدتر هم نیست. سیب زمینی و گوجه هم که هست.

کار کردن با این برد ها هم سخت است انصافا؛ بی جا نیست اگر بگویم هر سوالی هم که داشته باشم خودم باید حلش کنم و هیچکس نمیتواند کمک کند. سر همین مسائل وقت زیادی را گذراندم.

بعد اینکه استادمان با یکی از اساتید ساخت و تولید صحبت کرده بود که ما برویم دم و دستگاه های Ultrasonic شان را نظاره کنیم. ما هم کمی تنبلی کردیم اما درنهایت رفتیم. نمیدانم چه شد که به ساخت دستگاه acoustic emission رسیدیم. واقعا نمیدانم چه شد که به این جا رسیدیم. اما بد هم نیست. خدا به خیر کند. حالا باید با استاد خودم صحبت کنم ببینم باید چه کنیم.

شرکت هم که یک کار جدید در دست ساخت داریم که باید تمامش کنیم و به عنوان محصول دانش بنیان معرفی کنیم، به این امید که کارمان جلو بیفتد و گامی بلند در جهت ثبت شرکت و شروع تولید برداریم. یک بخش کار را هم من بر عهده گرفته ام. یکی از دوستان شرکت هم بدجور روی مخ اینجانب اسکی میرود. امیدوارم بعدا به مشکل نخوریم؛ چون اصلا حوصله بحث و نزاع را ندارم و سریع کنار میکشم.

یعنی این چند وقت یه فیلم درست و حسابی هم ندیدیم. البته چند کتاب را همزمان شروع کرده ام. اکثرا در زمینه ی موفقیت هستند اما کما بیش رمان و کتاب درسی هم به آن اضافه میکنم. کلا راضیم که لااقل یک سری نکات را یاد گرفته ام.

امروز گوشیم شارژ نمیشد. اعصابم به هم ریخته بود. بار اولش هم نیست. یکبار هم اسنپ گرفتم و خاموش شد، به یک فلاکتی از یک شهرک صنعتی بیرون شهر تا خوابگاه آمدم که نگو و نپرس. دیگر واقعا خسته ام کرده است. چندی فحش روانه شان کردم خدا لعنت کرده ها را.

بعد هم به پدر و مادرم گفتم که از این مملکت خراب شده میروم و دیگر هم باز نمیگردم. والا به خدا آدم نیاز های اولیه زندگی اش را نمیتواند تامین کند. به قول معروف این عمر منه که داره میگذره بی خودی

مادرم میگفت من هم دنبالت می آیم. من نمیتوانم تنهایت بگذارم. بعد هم کمی خندیدند. میخواهند مرا منصرف کنند. اما مگر ما شوخی داریم؟!

تنها مزیتی که این  مملکت دارد همین است که در آن رشد کرده ایم و چندی فامیل داریم. غیر این است شما بیا بزن تو گوش من. . سلامت داریم؟ والا به خدا اگر داشته باشیم، هر روز یکی از اقوام ما به دلیل بیماری جان خود را از دست میدهد. امنیت داریم؟ هوای پاک داریم؟ دین و مذهب درست داریم؟ امید به زندگی داریم؟ آقا زاده ایم که میلیارد میلیارد پول به جیب بزنیم؟ چه داریم؟

پدرم هم میگفت خارج خرج دارد. داشته باشد. الان نروم 10 سال دیگر میروم. بالاخره این پول جور میشود.

اینهایی که میگویند اگر خارج رفتی لینک هایت کم میشود و کسی استخدامت نمیکند و . به نظر بنده چرندی بیش نمی گویند. کسی که هنرمند باشد و فقط تو کار مقاله نباشد همه دنیا برایش کار هست. این صنعت تشنه ی متخصص است. وقتی کار بلد باشی تمام کره زمین از تو استقبال میکنند. دوستانی که اپلای میکنند و صبح تا شب دنبال مقاله هستند خب معلوم است که غیر از دانشگاه جایی برایشان نیست.


[Puzzle Band]

دوباره بارون میاد آروم میکوبه
روی شیشه دلم روم نمیشه
رد پاهات مث زخمی که میمونه
تا همیشه دلم آروم نمیشه
روت تو روم وا شد دوباره دعوا شد یه نفر رفت و یکی دوباره تنها شد


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها