الان 3-4 روز است که تنها هستم. همه بچه ها رفته اند. خوب بود نسبتا، اما همین الان یهویی حالم یکجوری شد. نمیدانم چرا اما گاه گاهی به سراغم می آید؛ به شیوه های مختلف! گاهی میگوید برخیز، رو و سیگاری بکش!! گاهی میگوید رو و در فضای مجازی غرق شو! گاهی میگوید تنها از دانشگاه برون شو و در شهر قدم بزن!

شنبه رفتم یک بسته سیگار خریدم و دو نخ از آن را کشیدم! نخ اول خیلی خوب نبود و کمی گلویم را سوزاند، نخ دوم اما واقعا چسبید! احساس کردم که واقعا دارم معتاد میشوم. با اینکه آن را در پلاستیکی ضخیم قرار داده بودم و زیر تختم قایمش کرده بودم اما باز هم بوی توتون آن کل تختم را گرفته بود. حقیقتش خودم هم خوشم نیامد. فلذا بسته سیگار را انداختم در سطل زباله و قال قضیه را کندم. نفس خبیثم مدام مرا وسوسه میکرد که مبادا این کار را بکنی، پول بابتش داده ای، تو را آرام می کند و کلی چرت و پرت دیگر.

این هم از داستان smoking ما.

عرض کنم که شرکت هم کم کم دارد ثبت میشود و دنبال اسم هستیم.

زبان هم که کلا خوابیده است، استاد جدید قِر آمد؛ این هفته میروم تسویه حساب میکنم و یا علی. والا به خدا قحطی که نیامده.

این هفته هم احتمالا هم اتاقی مذهبی بیاید یونی ما فلذا من این هفته را هم باید دانشگاه بمانم.

عرض کنم که این هفته مینترم هم دارم، واااااای بر شب امتحانی ها!

شاید برای شما سوال باشد که چرا که چرا اینقدر لفظ قلم  و رسمی می نویسم، عرض کنم که چون احتمالا بعدا بخواهم مجموعه یادداشت های خودم را منتشر کنم بالاجبار اینگونه مینویسم و دلیل دیگری ندارد.

دوستان من از تمام شبکه های اجتماعی و کل دنیا به این بلاگ پناه آورده ام، اگر واقعا کسی نوشته هایم را میخواند یک نظری بدهد، مرا اینجا تنها رها نکنید، من از تنهایی میپوسم.

آیا کسی هست؟!


[Ehaam]

بی تو عذابیست خنده هایی که به روی صورتم همچون نقابیست
کار من عشق است و کار چشم تو خانه خرابیست
چشمانت آرزوست از سر نمیپرد تو را ز خاطرم کسی نمیبرد
به خاک و خون کشیده ای مرا زمن بریده ای مرو
به دل نشسته ای چه کردی با دلم
به گل نشسته ای میان ساحلم


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها