بله دوستان، این هم از سامر امسال

تمام شد. به همین سرعت. چقدر سخت گذشت.

چقدر پیاده از خوابگاه تا آزمایشگاه رفتم و آمدم!

چقدر سر ظهر با شکم گرسنه و پای پیاده رفتم استخر!

چقدر گرسنگی کشیدم!

چقدر آفتاب پس کله ام خورد!

عجب کوله ی سنگینی داشتم. کسانی را میدیدم که با ماشین کولر دار به سرعت از کنارم میگذرند و من سراپا عرق کرده بودم و باید همچنان پیاده میرفتم تا جاده تمام شود. دوش بعد رسیدن به خوابگاه هم by default اجرا میشد، اما اثر چندانی نداشت! صرفا جنبه فان داشت.

چقدر گرم بود

چقدر تخم مرغ خوردیم

خدایا شکر

همینشم شکر

گذشت

دیگر هم قرار نیست بازگردد

من اما صبور تر شدم

روابط اجتماعی ام را ارتقا دادم

بهتر صحبت میکنم

پخته تر شده ام

رانندگی ام بهتر شده است(در کمتر از یک هفته 1300 کیلومتر رانندگی! خیلی خسته ام)

با افراد خوبی آشنا شدم

و هزاران تجربه خوب دیگر که زیر سایه ی همین سختی ها به دست آمد.

و حالا میخواهم برای کنکور ارشد آماده شوم

و میخواهم جزو 20 نفر متخصص رشته خودم باشم

راهی است که در ابتدای ورود به آن هستم، باید خودم  را مدیریت کنم تا 7 ماه دیگر بتوانم یک مرحله جلوتر بازی کنم

بازی ادامه دارد.

 

 

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

 

 

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها