دقیقا همین امروز که مریض بودم و میخواستم بیام دانشگاه، دیر شده بود. پدرم هم مدام روی اعصابم میرفت. تاکسی نبود. توقع نداشتم که پدرم مرا برساند، اما امشب فهمیدم که آدم به پدرش هم نمیتواند تکیه کند. یک کلمه از دهانش در نیامد که تو را میرسانم. واقعا من تو این روزگار هیچ کس را ندارم. همیشه فکر میکردم که ننه و بابام رو دارم؛ اما الان واقعا اگر بتوانم به خارج از کشور می روم چون به این نتیجه رسیده ام که هر دگی و آینده شخصی خودش را دارد. هر کس حق دارد دنبال آینده خودش برود. این مسخره بازی های خانوادگی را هم باید پشم خود بپنداریم. اصلا من دلم نمیخواهد حتی ازدواج کنم.

امتحانم را هم هیچ نخوانده ام. قصد خواندن را هم ندارم. اصلا حوصله هیچ کاری را ندارم. سگ تو این حس و حال!

حالا این شرکت دانش بنیان ما هم شده قوز بالای قوز! بچه ها مستندات را برایم ارسال کردند و گویا اینجانب بازرس علی البدل هستم!! دیگر مسئولیتی ست که داده اند، البته خیلی هم مهم نیست، مهم کارآمدی هر فرد داخل شرکت است. ترجیح میدهم فردی کارآزموده باشم. سرمایه اولیه هم قرار شده است 10 میلیون باشد؛ نفری 2 تومن.

ظاهرا وام و اینها هم میدهند.

این میان خواهرم اما همیشه مشوق من بوده است. دلم برایش تنگ شده است. رفیق تنهایی های من خواهرم بوده است. البته دو نفر دیگر هم هستند که الحق و الانصاف برایم مرام و معرفت زیادی خرج کرده اند. یکی هم اتاقی مذهبی و دیگری  THE ROCK !!! نمیدانم چرا این اسم را روی او گذاشتم اما هر وقت او را میبینم یاد راک معروف می افتم. وی همان رفیقم هست که  قبلا گفته بودم میخواهد در نظام استخدام شود و شد. وی از 14-15 سالگی با من رفیق است و روزهای سخت زیادی را به کمک هم گذراندیم. چه روزهایی بود.






مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها