هی میام بنویسم، مرکز مدیریت باز میکنم، دستم به نوشتن نمیره ، باز میبندمش

ای اعصابم به هم میریزه

همش بحثه این و اونه

نمیتونم تمرکز کنم

 خونمون هم که هیچی، قربون کاروانسرا

البته اینکه ما تو خونه خودمون زندگی نمیکنیم هم بی تاثیر نیست!

قبلا هم عرض کرده بودم، کلاااااااا درگیر آرامشم!

من هنوز هم گاه گاهی به ازدواج فکر میکنم. اما نه فی نفسه فعل ازدواج؛ بلکه به تقابل آن با زندگی در خارج بیشتر فکر میکنم. معمای عجیبی است. نمیدانم چطور میشود آن را حل کرد.

آدمیزاد عمری نمیکند که بخواهد با یک اشتباه همه را به فنا بدهد. خلاصه کلاف سر در گمی شده است.

ولی میخواهم زبان را با جدیت دنبال کنم. هم English و هم  Deutsch را. میخواهم با جدیت تمام زبان یاد بگیرم.

میخواهم پروژه ساخت Dimmer را تمام کنم

میخواهم FPGA و AVR یاد بگیرم

میخواهم پروژه fault detection را جلو ببرم

میخواهم در پروژه drowsiness detection به استادم کمک کنم

میخواهم ورزش کنم، قبل عید یک رزمی آبی رنگ با مارک adidas هم خریدم( از همه ی Fighter شدن فقط لباسش را دارم!)

میخواهم با سواد باشم

میخواهم در شرکت پروژه های خفن انجام بدهم

میخواهم از هیچ پیش آمدی نترسم

میخواهم از وقتم به خوبی استفاده کنم و یک مهندس Efficient باشم

میخواهم موفق باشم


قانون سوم Newton را فراموش نمیکنم: برای آنکه چیزی بدست بیاوری، باید چیز دیگری را از دست بدهی»

پا نوشت:

اصلا حواستان بود که عید را تبریک نگفتم؟ هیچ صحبتی هم راجع به تعطیلات نکردم !!!

عیدتون مبارک عسیسان :)

صد سال به این سال ها ، ایشالله سال پر برکت و خوبی داشته باشیم

راستی چون امسال رو با سرماخوردگی آغاز کردم اینجور شدهااااا

دوراز جون شما حسابی حالم گرفته شد




مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها